شنبه 87/2/7 :: ساعت 4:31 عصر |
یکی از هم دورهایهای شهید بابائی در آمریکا میگفت: توی آمریکا دورهی خلبانی میدیدم، یه روز
دیدم روی بولتن خبری پایگاه (ریس) مطلبی رو نوشته که نظر همه رو جلب کرده بود.
مطلب هم این بود:
دانشجو بابائی ساعت 2 بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خود دور کند!
تا این مطلب رو خوندم، رفتم سراغ عباس و گفتم: عباس قضیه چیه؟ اولش نمیخواست بگه،
بعدشم آروم سرشو بالا آورد و گفت: چند شب پیش
بد خواب شده بودم، رفتم میدون چمن تا کمی بدوم کلنل(باکستر) و زنش منو دیدن،
از شب نشینی میاومدن. کلنل به من گفت: این وقت شب برا چی میدوی؟ بهش گفتم: دارم ورزش میکنم.
گفت: راستشو بگو. گفتم: راستش محیط خوابگاه خیلی آلوده هست، شیطون آدمو بد جوری اذیت میکنه، اگه آدم حواسشو جمع نکنه به گناه میافته، بعدشم بهش گفتم: میدونی دین ما برای اینطور وقتا چه توصیهای میکنه؟
عمل سخت انجام بدین!
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
شنبه 87/1/31 :: ساعت 4:56 عصر |
پدر و مادر
اوایل ازدواجمان برای خرید با شهید هاشمی به بازارچه رفتیم، در بین راه با پدر و مادر ایشان بر خورد کردیم، که من با صحنه ای جالب روبرو شدم ، ایشان به محض این که پدر و مادرش را دید، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد و بر روی زمین زانو زد و پاهای پدر و مادرش را بوسید؛ این صحنه برای من دیدنی بود. سید مجتبی در حالیکه دارای قامت رشید و هیکل تنومندی بود، در مقابل پدر و مادرش خاضع و فروتن بود و احترام آنان را در حد بالائی نگه میداشت.
همسر شهید
مجموعه خاطرات15 سید مجتبی هاشمی نشر یا زهراء (سلام الله علیها)
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
|