سه شنبه 87/3/7 :: ساعت 3:58 عصر |
شهید حسین محمدیان
برای مأموریتی به شهر حلبچه رفته بودیم.
درحال نوشتن خاطره بودم که خودکارم تمام شد.
در یکی از خرابهها مدادی پیدا کردم و به نوشتن ادامه دادم.
لحظاتی بعد با ماشین به طرف مقصد بعدی حرکت کردیم. هنوز در حال نوشتن بودم که
حاج حسین پرسید: فلانی چکار میکنی؟ گفتم: با مدادی که پیدا کردم خاطره مینویسم.
ناگهان پاش رو گذاشت روترمز و گفت: برو مداد مردم رو بذار و برگرد،
مال مردم، مال مردم است
عراقی، ایرانی نداره. اون روز ایشان درس بزرگی به من دادند.
(وقت قنوت/ص32)
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
پنج شنبه 87/2/26 :: ساعت 5:5 عصر |
شهید جلال افشار
از اصفهان به قم میرفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش میکرد جلال رو
آزار میداد. رفت و با خوشروئی به راننده گفت: اگر امکان داره یا نوارو خاموش کنید، یا برا خودتون بذارین
راننده با تمسخر گفت: اگه ناراحتی میتونی پیاده شی! جلال رفت توی فکر، هوای سرد و بیابان تاریک و ....
قصد کرد وجدان خفته راننده را بیدار کنه، اینبار به راننده گفت: اگه خاموش نکنی پیاده میشم راننده هم
نه کم گذاشت و نه زیاد، پدال ترمز رو فشار داد و وایستاد و گفت بفرما! جلال
پیاده شد؛ اتوبوس خیلی دور نشده بود که ایستاد! همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوون
نوارو خاموش کردم. وقتی سالها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاء الدینی دادن، ایشون
در حالی که به عکسش نگاه میکردند فرمودند: امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست،
من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم.
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
پنج شنبه 87/2/26 :: ساعت 3:59 عصر |
شهید عباس بابائی
یک سال بعد از عروسیمان یکی از رفقای عباس مارو به منزلش دعوت کرد وقتی رفتیم دیدیم اوضاع
خیلی خرابه و مجلس زنندهای است عباس نتونست تحمل کند و از آنجا اومدیم بیرون، خونه که
رسیدیم؛ زد زیر گریه و شروع کرد خودش رو سرزنش کردن بعدشم رفت وضو گرفت و شروع
کرد به نماز خوندن و مشغول خواندن قرآن ونماز شد؛ اون شب خیلی
از دوستاش موندن و توجهی به رضایت خدا نکردند ( وبه قول بعضیها به خودشون گفتن یک شب که هزار شب نمشه!؟)
ولی عباس باز هم نشان داد، قهرمان میدان مبارزه با نفس اماره است.
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
سه شنبه 87/2/24 :: ساعت 4:11 عصر |
سردار خیبر شهید محمد ابراهیم همت
همسر شهید همت میگه: اخلاقم طوری بود که اگه میدیدم کسی خلاف شرع
میگه باهاش جرو بحث میکردم یه روز بهم گفت: باید منطقی حرف بزنی.
بهش گفتم: ولی آدم رو مسخره میکنن. گفت: میدونی ما در قبال تمام
کسانی که راه کج میرن مسئولیم؟ حق نداریم باهاشون برخورد تند کنیم.
از کجا معلوم که ما توی انحراف اینها نقش نداشته باشیم؟
وقتیم بهش گفتم: آخه تو کجائی که مقصر باشی؟ گفت: چه
فرقی میکنه؟ من نوعی برخورد نادرستم، سهل انگاریم،
کوتاهیام، همه اینها باعث انحراف میشه.
(به مجنون گفتم زنده بمان/ ص41)
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
دوشنبه 87/2/23 :: ساعت 12:29 عصر |
کار هر شبش بود. با اینکه از صبح تا شب کار و درس و فعالیت میکرد
نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخوند؛ یه شب بهش گفتم:
یه کم استراحت کن خستهای. با همون حالت خاص خودش گفت:
تاجر اگر از سرمایهاش خرج کنه باالاخره ورشکست میشه باید سود
بدست بیاره تا زندگیش بچرخه.
ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
دوشنبه 87/2/23 :: ساعت 12:18 عصر |
بعضی زنهای همسایه حرصشون در اومده بود! میگفتند؛
این ابراهیم هم خیلی خودشو میگیره! نگو وقتی از کوچه رد میشه و میبینه زنها سر کوچه هستن اصلاً سرشو بالا نمیاره
تا نگاهش به ناموس مردم نیفته. خواهر ابراهیم بهشون گفته بود ابراهیم
بین خودش و نامحرم یه خط قرمز کشیده.
یه بار هم که ابراهیم با همسرش کنار خیابون ایستاده بوده یه زن بد حجاب رو کنار باجه تلفن میبینه،
همسرش میگه دیدم ابراهیم صورتش سرخ شد و گفت: خدایا تو خودت شاهد باش که ما حاضر نیستیم
چنین صحنههای خلاف شرعی را توی این مملکت ببینیم. مبادا به خاطر اینجور آدما به ما هم غضب کنی و بلای خودت رو روی سرمون نازل کنی.
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
سه شنبه 87/2/17 :: ساعت 5:2 عصر |
ای خدای من! باید از نظر علم از همه برتر باشم، مبادا دشمنان، مرا از این راه طعنه زنند.
باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه میکنند و به دیگران فخر میفروشند؛ثابت کنم، خاک پای من هم نخواهند شد.
باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم. وآنگاه خودم خاضعترین و افتاده ترین فرد روی زمین
باشم و ... من باید بیشتر کار کنم از هوا وهوس بپرهیزم، قوای خود را بیشتر متمرکز کنم
واز تو نیز ای خدای بزرگ میخواهم که مرا بیشتر کمک کنی!
آنچه میخواهم آنچیزی است که تو دستور دادهای و میدانم که
عزت و ذلت به دست توست. و میدانی که بی تو هیچم.
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
شنبه 87/2/7 :: ساعت 4:58 عصر |
شهیدسپهبد علی صیاد شیرازی
سوار بر هلیکوپتر در آسمان کردستان بودیم. دیدم صیاد مدام به ساعتش نگاه میکنه
وقتی علت کارشو پرسیدم گفت: الان موقع نمازه، بعدش هم به خلبان اشاره کرد که همینجا فرود بیا، خلبان گفت:
این منطقه زیاد امن نیست؛ اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم.
گفت: اشکالی نداره، ما باید همینجا نماز بخوانیم!
هلیکپتر نشست، صیاد با آب قمقمهای که داشت وضو گرفت و به نماز ایستاد،
ما هم به او اقتدا کردیم.
وما نیز حتما باید به چنین عملی اقتدا نمائیم تا.....
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
شنبه 87/2/7 :: ساعت 4:31 عصر |
یکی از هم دورهایهای شهید بابائی در آمریکا میگفت: توی آمریکا دورهی خلبانی میدیدم، یه روز
دیدم روی بولتن خبری پایگاه (ریس) مطلبی رو نوشته که نظر همه رو جلب کرده بود.
مطلب هم این بود:
دانشجو بابائی ساعت 2 بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خود دور کند!
تا این مطلب رو خوندم، رفتم سراغ عباس و گفتم: عباس قضیه چیه؟ اولش نمیخواست بگه،
بعدشم آروم سرشو بالا آورد و گفت: چند شب پیش
بد خواب شده بودم، رفتم میدون چمن تا کمی بدوم کلنل(باکستر) و زنش منو دیدن،
از شب نشینی میاومدن. کلنل به من گفت: این وقت شب برا چی میدوی؟ بهش گفتم: دارم ورزش میکنم.
گفت: راستشو بگو. گفتم: راستش محیط خوابگاه خیلی آلوده هست، شیطون آدمو بد جوری اذیت میکنه، اگه آدم حواسشو جمع نکنه به گناه میافته، بعدشم بهش گفتم: میدونی دین ما برای اینطور وقتا چه توصیهای میکنه؟
عمل سخت انجام بدین!
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
شنبه 87/1/31 :: ساعت 4:56 عصر |
پدر و مادر
اوایل ازدواجمان برای خرید با شهید هاشمی به بازارچه رفتیم، در بین راه با پدر و مادر ایشان بر خورد کردیم، که من با صحنه ای جالب روبرو شدم ، ایشان به محض این که پدر و مادرش را دید، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد و بر روی زمین زانو زد و پاهای پدر و مادرش را بوسید؛ این صحنه برای من دیدنی بود. سید مجتبی در حالیکه دارای قامت رشید و هیکل تنومندی بود، در مقابل پدر و مادرش خاضع و فروتن بود و احترام آنان را در حد بالائی نگه میداشت.
همسر شهید
مجموعه خاطرات15 سید مجتبی هاشمی نشر یا زهراء (سلام الله علیها)
¤ نویسنده: کانون فرهنگی هنری شهید بنازاده |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
|